گناه ...

واژه عجیبیست که هر کسی به نوعی آنرا معنی میکند

چندان ربطی به منطق پیدا نمیکند اما منطقی به نظر میرسد

وجدان، کاملا نسبیست. هر کس وجدان را به گونه ای معرفی میکند. حتی ملت گاهی وجدان را هم دور میزنند !

گاهی هم با پیچیدگی گره محکمی بین این دو میزنند تا روانشان متلاشی شود و آخر نیز خودشان ربطشان را بهم نمیفهمندد !

گناه تعریفیست یا نسبی؟ پس چرا آنچه را یکی گناه میداند یگری حق مسلم میپندارد؟

چرا آنچه برای دیگری افتضاح بود برای او کاملا منطقی جلوه میکند؟

با وجدان و گناه  چه باید کرد؟ کدام را باید به طاق کوبید؟ با نگه داشتنش کلاهت پس معرکه است و با نداشتنش درونت نا آرام.

ارزش را چه کسی معنی میکند. ارزش چیست؟ درست و غلط بودن را با چه میشود سنجید؟

مذهب؟ عقل گرایی؟ علم گرایی؟ عشق؟ 

چه آرزش هایی برای همه آدم ها یک معنا دارد؟

حتی معنای خدا و عشق برای هر کس متفاوت است و برای عده ای بی معنا.

معنی تلاش گاهی مضحک به نظر میرسد و بی تلاشی آخر پوچی و نیستیست

...

 

دلم میخواهد بالا بیاورم !!